خانه‌ی پدری

خانه‌ی پدری

 

 

فکر می‌کردم حالا که بعد از سالها برگشته‌ام خانه‌ی پدریم می‌توانم ارامش داشته باشم اما تمام تصوراتم نقش برآب شد. روزهای اول با شادمانی و خوش‌خیالی تمام اثاثیه قدیمی را بردم توی زیر زمین و درش را قفل گنده‌ای زدم. اتاقها را رنگ زدم. پرده‌های نو اویختم. گلدان‌های تر و تازه توی گلخانه‌ی جلوی ایوان چیدم. بهار بود. درخت گیلاس وسط باغچه شکوفه داده بود. یاسها غرق گل بودند. نازگل گفت: چه حوصله ای‌داری مامان و دسته‌ی چمدانش را کشید، چرخ‌هایش قرچ قرچ کردند  روی موزاییک‌های حیاط و از دم در داد زد خداحافظ. شب اول برقها رفت. کلی دنبال کلید قفل زیر زمین گشتم. درش را که باز کردم دیدم بر و بر تماشایم می‌کنند. چارپایه را برداشتم و توی تاریکی رهایشان کردم.

روز بعد قالیچه کهنه‌ای را پهن شده روی ایوان دیدم. مشتی ارزن رویش بود و دو کبوتر داشتند تند تند به ارزن‌ها نوک می‌زدند. سیر که شدند پر زدند رفتند روی دیوار روبرویی. قالیچه را تا زدم بردم توی زیر زمینی. دوباره درش را قفل کردم. یک روز عصر که داشتم از خانه بیرون می‌رفتم دیدم تمام گلهای محمدی را چیده‌اند. یک گل روی شاخه‌ها نبود. به خودم وانمود کردم باد آمده است. اینطور بود که به یک زندگی مسالمت‌آمیز تن دادم. اما آنها روز به روز دایره‌اشان را وسیع‌تر کردند. گاهی کتاب‌هایم را کش می‌روند. لنگه جوراب‌هایم را؛ حتا کفش‌هایم را قایم می‌کنند. اوایل فکر می‌کردم دچار خیالات شده‌ام. حالات روانی پیدا کرده‌ام مثلا پارانویا و این چیزها. دیدم نه، از این حرفها گذشته است. میوه‌ام را جلوی رویم از توی بشقاب برمی‌دارند و گاز می زنند. اهمیت ندادم. حتا شال حریر آبیم را برداشتند. چروکیده و کثیف از زیر جاکفشی پیدایش کردم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 14 آبان 1394برچسب:, ] [ 12:34 ] [ میلاد ]
[ ]